★★★ باژبود ★★★

*** عرفان و هنر اسلامی ***

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ ★★★ باژبود ★★★ خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

◆◆◆ نگاهی به خاستگاه و نظریات وهابیت ◆◆◆


■ وهابیت چگونه و از کجا آمده ؟ نظریات آنها چیست ؟ و علل مخالفت شیعه با آنها چیست ؟
پاسخ اجمالی :
وهابیان، پیروان محمد بن عبدالوهاب می باشند، و او پیرو مکتب ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم جوزی بود که عقاید جدیدی را در جزیرة العرب بنیاد نهاد. وهابیت فرقه ای از فرق اسلامی است که در عربستان و برخی از کشورها نظیر پاکستان و هند طرفدارانی دارد. به اعتقاد آنان حاجت خواستن از پیامبر(ص) و ائمه(ع)، زیارت، احترام و تعظیم قبور پیامبر(ص) و ائمه اطهار نوعی بدعت و بت پرستی محسوب می شود و حرام است. آن ها سلام و تکریم و احترام به پیامبر را جز در نماز جایز نمی دانند، و پایان زندگی دنیوی او را، پایانی بر بزرگداشت و گرامی داشت او می دانند. هرگونه آثار، گنبد و بارگاه بر قبور ائمه و بزرگان را بدعت می دانند، و معتقدند که حضرت رسول (ص) یک انسان با همه ی ناتوانی ها و ضعف های بشری بوده و از دنیا رفته و هیچ خبری از ما و جهان امروز ندارد، و زیارت قبرش حرام است.
شیعه و علمای بسیاری از اهل سنت این عقاید را رد کرده اند و معتقدند که دلیل چنین انحرافات، یکی اشتباه در فهم معارف اساسی اسلام مانند توحید و عبادت است و دیگری برداشت نادرست از اعمالی مانند زیارت و توسل.
پاسخ تفصیلی :
وهابی ها (وهابیان) پیروان محمد بن عبدالوهاب بن سلیمان نجدی (1115 – 1206) هستند و او پیرو مکتب ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم جوزی بود که عقاید جدیدی را در جزیرة العرب بنیاد نهاد. نام این فرقه از نام پدر او عبدالوهاب گرفته شده است. ریشه ی فکری وهابیت، آرا و افکار ابن تیمیّه است که در سال 698 هـ ق، در منطقه شام آغاز به تبلیغ و ترویج آن نمود، و با مخالفت صریح دانشمندان بزرگ اهل سنّت و شیعه روبرو شد.
با مرگ ابن تیمیّه در سال 728 در زندان قلعه دمشق، افکار وى نیز به فراموشى سپرده شد. پس از گذشت حدود چهار صد سال، محمّد بن عبد الوهّاب در سرزمین نجد با هماهنگى محمّد بن سعود حاکم «دِرعیّة»، در سال 1157 افکار ابن تیمیّه را مجددا زنده و به ترویج آن پرداخت؛ آنان با نبردهاى خونین، بر سواحل خلیج فارس و تمامى منطقه حجاز سلطه یافتند . این فرقه هم اکنون در عربستان و برخی از کشورها نظیر پاکستان و هند طرفدارانی دارد.
محمد جواد مغنیه در کتاب «هذه هی الوهابیة» با استناد به کتب محمد بن عبدالوهاب و آثار دیگر وهابیان می نویسد: به نظر وهابی ها هیچ انسانی نه موحد است و نه مسلمان مگر این که امور معینی را ] که در ادامه به آنها اشاره می شود ، ترک نماید. درحالی که، همه ی مسلمانان معتقدند که هر کس شهادتین را بر زبان جاری کند مسلمان است و خون و مالش محفوظ است، اما وهابی ها می گویند: قول بدون عمل ارزش و اعتباری ندارد، بنابراین هر کس شهادتین را بخواند، ولی از مردگان استعانت بخواهد چنین کسی کافر و مشرک خواهد بود و خون و مال او حلال است.
مذهب وهابی اکنون در عربستان سعودی مذهب رسمی است و فتاوای علمای آن مذهب از طرف دولت اجرا می شود. آنان در فروع مذهب، تابع احمد حنبل هستند و بر هیچ یک از پیروان مذاهب اربعه (حنفی، شافعی، حنبلی و مالکی) ایراد نمی گیرند، ولی پیروان دیگر مذاهب از قبیل شیعه و زیدیه را مورد طعن قرار می دهند.
در این جا به بعضی از معتقدات فرقه وهابیه اشاره می کنیم :
1. اعتقاد به سلطه غیبی برای غیر خداوند شرک است؛ آنها می گویند: «اگر کسی به پیامبر(ص) یا غیر او از اولیا الله استغاثه [و از آنها طلب یاری] کند و به این مسئله که او دعایش را می شنود و از احوالش با خبر است، یا حاجتش را برآورده می کند، معتقد باشد، اینها انواعی از شرک اکبر است».
2. حاجت خواستن از اموات؛ به اعتقاد وهابیه از انواع شرک، حاجت خواستن از اموات و استعانت از آنان و توجه به آنان است و این اصل و اساس شرک در عالم است. »
3. دعا و توسل نوعی عبادت و شرک است؛ گفته اند: «عبادت مخصوص خداست و دعا هم نوعی عبادت است، پس درخواست از غیر خدا، شرک است. »
4. زیارت قبرها شرک است.
5. تبرک جستن به آثار انبیا و صالحان، شرک است.
6. احتفال (جشن گرفتن) میلاد پیامبر(ص) شرک است.
7. ساختن گنبد و بارگاه بر روی قبرها شرک است.
علت مخالفت شیعه با وهابیان به دلیل عقاید اشتباه آنان و تعصب شدید نسبت به آن و اعمال خشونت در رفتار و کردار است.
در رد عقاید آنها، می توان گفت که اگر اعتقاد به سلطه ی غیبی، اعتقاد به شفا دادن و اعتقاد به برآوردن حاجت و ... ، به این نحو باشد که تمامی این امور به خداوند مستند است و دیگران هرچه دارند از جانب خداوند متعال به آنها داده شده است، شرک نخواهد بود؛ زیرا در این صورت هیچ گونه استقلالی برای غیر خدا در نظر گرفته نشده است و شرک در الوهیت، شرک در خالقیت و شرک در ربوبیت، در صورتی تحقق پیدا می کند که کسی عقیده داشته باشد، غیر خداوند به طور مستقل دارای صفات کمال و جلال باشد، یا به طور مستقل بتواند خلق کند و یا به طور مستقل بتواند تدبیر کند، اما اگر قدرت او یک قدرت وابسته به خداوند باشد، دیگر شرک معنا نخواهد داشت. مسلمانانی که از پیامبر اکرم(ص) و جانشینان آن حضرت حاجت می خواهند و عقیده دارند که آنها قدرت فوق العاده ای دارند، و این مقام را برای آنها مقامی عطا شده از جانب پروردگار می دانند که در اثر رسیدن به کمال عبودیت به دست آورده اند، آیا با این وصف، باز هم مشرک هستند؟
آنان کارهایی مثل جشن گرفتن برای میلاد پیامبر (ص)، بنای گنبد و بارگاه روی قبرها، بوسیدن ضریح و... را شرک می دانند از آن جهت که این اعمال را عبادت پنداشته اند.
در جواب این اعتقاد به آنها می گوییم : شما معنای عبادت را درست نفهمیده اید. عبادت، دارای ویژگی هایی است و با آن ویژگی ها عبادت مخصوص خداوند است. عبادت، عبارت است از خضوع و خشوعی که ناشی از اعتقاد به الوهیت، یا خالقیت و یا ربوبیت باشد. بنابراین، با این تعریف اگر خضوع و خشوعی ناشی از چنین اعتقاداتی نباشد، به هیچ وجه عبادت نخواهد بود. به همین جهت وقتی خداوند در سوره ی یوسف سجده ی برادران یوسف (ع) در مقابل آن حضرت را نقل می کند ، آن را شرک ندانسته است؛ زیرا آنان هیچ گاه درباره ی یوسف، اعتقاد به الوهیت، خالقیت و یا ربوبیت نداشتند. از آنها سؤال می کنیم چرا بوسیدن حجر الاسود شرک نیست ؟ اما بوسیدن ضریح پیامبر و قبر پیامبر را شرک می دانید؟ چه فرقی وجود دارد؟ پس معلوم می شود که هر احترام و هر خضوع و خشوعی عبادت نیست. آیا مادری که از روی علاقه مادری، فرزند خود را می بوسد او را می پرستد و مشرک شده است؟
خوشبختانه، علما و دانشمندان تیزبین و بیدار مسلمان از دیر باز به تمامی عقاید و معیارهای خود ساخته، جواب متین، محکم و دندان شکن داده اند که در کتاب های زیادی ثبت شده است.
در این جا داوری را به عقل سلیم شما واگذار می کنیم که آیا آموزه های انحرافی که توسط وهابیون تبلیغ می شود می تواند مطابق با فطرت و قرآن باشد. آیا این است محبت به اهل بیت که مزد رسالت قلمداد گردیده است؟ و آیا قرآن نفرموده است که شهدا زنده اند و در نزد خدا روزی می خورند؟ و آیا مقام پیامبر(ص) از شهدا کمتر است؟!

برچسب ها: وهابیت ، خاستگاه ، نظریات ,
[ بازدید : 964 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 21 خرداد 1396 ] [ 16:05 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

ذکر مجملی از حالات دومین خورشید منظومه محمدی ( ص )


میلاد با اسعاد آن امام همام عالى نژاد بروایت اصح در منتصف ماه مبارک رمضان سال سیوم از هجرت در مدینه اتفاق افتاد و زمان حمل آنحضرت بعقیده اکثر ارباب خبرت نه ماه تمام بود اما در کشف الغمه از ابن خشاب منقولست که (ولد علیه السلام بستة اشهر و لم یولد بستة اشهر مولود فعاش الا الحسن و عیسى بن مریم علیهما السلام و الصحیح خلاف ذلک) در شواهد النبوة قلمى گشته که بعد از تولد امام حسن جبرئیل اسم شریفش را بهدیه پیش رسول ( صلعم ) آورد بر قطعه اى از حریر بهشت نوشته و بقول بسیارى از اصحاب اخبار حسن مرادف شبر است و شبر نام پسر هارون بود و کنیت امام حسن ابو محمد است و لقبش تقى و سید و بروایتى که صاحب کشف الغمه از ابن طلحه نقل نموده طیب و زکى و سبط و ولى نیز از جمله القاب آن امام عالیجنابست و ایضا ابن طلحه گوید که چون حسن رضى اللّه تعالى عنه متولد شد خیر الانام (صلعم ) الى یوم القیام پرسید که چه نام نهادید او را جواب دادند که حرب آن حضرت گفت که او را حسن نام نهید و از براى او کبشى عقیقه فرمود و بقولى امام حسن اول بحمزه موسوم گشت و حضرت رسول ( صلعم ) آن نام را بحسن تغییر نمود و هم در آن کتاب مکتوب شده که سیدة النساء سلام اللّه علیها در روز هفتم از ولادة آن قرة العین سیادت را در خرقه اى از حریر بهشت که جبرئیل آورده بود پیچیده نزد رسول صلى اللّه علیه و سلم آورد و باتفاق ارباب اخبار در آن روز سید ابرار اشارت کرد تا سر آن سرور را تراشیدند و بوزن موى همایون او نقره تصدق نمودند و در روضة الشهداء از اسماء بنت عمیس مرویست که گفت من قابله فاطمه علیها السلام بودم بحسن و حسین سلام اللّه علیهما و چون اختر تابنده برج ولایت از افق ولادت طلوع نمود و خبر بآفتاب سپهر رسالت علیه السلام و التحیة رسید فى الحال بخانه سیدة النساء آمد و گفت اى اسماء بیار فرزند مرا و من آن مولود عاقبت محمود را در خرقه ی زرد پیچیده بیاوردم و در کنار سید اخیار نهادم آن حضرت آن خرقه را دور افکند و فرمود که با شما عهد کرده‌ام که اولاد مرا در خرقه زرد مپیچید من برفتم و خرقه سفید آوردم و حسن را برداشته در آن پیچیدم و در کنار سید عالم ( صلعم ) نهادم پس آنحضرت بانگنماز در گوش راست وى گفت و قامت در گوش چپ وى راقم حروف گوید که روایت این حدیث از اسماء بنت عمیس صحیح نمى نماید زیرا که باتفاق مورخان در وقت ولادت سبطین علیهما السلام اسماء با شوهر خود جعفر طیار رضى اللّه عنه در حبشه بود و در روز فتح خیبر از آن ولایت بمعسکر خیر البشر صلى اللّه علیه و سلم رسید بناء على هذا صاحب کشف الغمه در ذکر تزویج شاه اولیاء و سیدة النساء مرقوم کلک صحت انتما گردانیده که نقل احادیثى که در باب تزویج على مرتضى و فاطمه زهرا سلام اللّه علیهما از اسماء بنت عمیس روایت کرده اند صحیح نیست زیرا که در آن اوقات اسماء با جعفر رضى اللّه عنهما در حبشه بوده و ظاهرا روایت کننده آن احادیث سلمى بنت عمیس بوده زوجه حمزه رضى اللّه عنه و چون اسماء از خواهر خود اشتهار بیشتر دارد رواة بر سبیل سهو عوض سلمى بنت عمیس اسماء بنت عمیس نوشته اند و اللّه تعالى اعلم بحقیقة الاحوال بصحت پیوسته که امام حسن علیه السّلام و التحیة در وقت وفات خیر البریه علیه صلوات من واهب العطیة هفت ساله و چندماهه بود و در وقت انتقال امیر المؤمنین على کرم اللّه وجهه از دار فنا بجنت اعلى سى و هفت ساله و بروایت صاحب کشف الغمه از فضل بن حسن الطبرسى نقل نموده که حسن رضى اللّه عنه مدت شش ماه و سه روز در امر خلافت دخل فرمود بعد از آن بنابر اختلاف رأى متابعان بلکه بمحض اقتضاى قضاى مالک الملک المستعان دست از آن مهم بازداشت و با معاویه صلح کرده در سنه احدى و اربعین منصب ایالت را باو باز گذاشت آنگاه با اهل بیت خویش بمدینه شتافته قرب ده سال در آن بلده طیبه بسر برده و در اوایل سنه خمسین از هجرت سید المرسلین بسبب سمى قاتل یا الماس که زوجه آن حضرت جعده بنت اشعث بن قیس بنابر اغواء معاویه و مروان بدان سید جوانان جنان داد که پهلو بر بستر ناتوانى نهاد و چهل روز مریض بوده در بیست و هشتم صفر سنه مذکوره به بهشت عدن خرامید و قولى آنکه آن حادثه عظمى در اوایل ربیع الاول سنه مذکوره بوقوع انجامید و بعقیده حمد اللّه مستوفى وفات آن امام خجسته صفات در صفر سنه تسع و اربعین اتفاق افتاد مدت عمر عزیزش بنابر قول اول که مختار اکثر ارباب اخبار است چهل و شش سال و چند ماه باشد و زمان امامتش بحقیقت قرب نه سال و نیم مدفن همایونش مقبره بقیع است قریب بمرقد فاطمه بنت اسد بن هاشم ( لا زال مضجعها محفوفا بانوار الغفران و المراحم ) .
◆ تاریخ حبیب السیر ، تهیه و تنظیم از مجید شجاعی .

برچسب ها: دومین خورشید ، امام حسن مجتبی علیه السلام ,
[ بازدید : 804 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 21 خرداد 1396 ] [ 0:53 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

*** ذکر مجملی از احوال اجنه و فرزندانشان و حکومت ابلیس در بین ایشان ***



بر طبق آيت كريمه هدايت نشان (وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ) حضرت حى قيوم پيش از آفرينش آدم عليه السلام از آتش خلقى آفريد و بحكم (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ) آنطايفه را شريعتى كرامت كرده و بعبادت خويش مأمور گردانيد و بروايت ابن عباس رضى اللّه عنه اسم ابو الجن سوماست و جان لقب اوست اما حضرت مخدومى ابوى مرحومى السيد السند الامجد امير خواند محمد رحمه اللّه در كتاب بلاغت انتماى روضة الصفا از مترجم اسفار آدم ابو عيسى جعفر بن يعقوب الاصفهانى نقل كرده اند :
كه جان موسوم بطارنوس بود و اولاد و اعقاب او مادام كه اوامر و نواهى الهى را مطيع و منقاد بودند در غايت رفاهيت روزگار ميگذرانيدند و چون يكدور ثوابت نزديك بانتها رسيد آغاز عصيان و طغيان نمودند منتقم جبار بعد از الزام حجت اكثر ارباب معصيت را بدار البوار فرستاد و بقيه ايشان را كه ربقه اطاعت در ربقه داشتند بتجديد شريعتى عطا فرمود و حليائيس را كه هم از آن قوم بود بر ايشان والى ساخت و چون يكدوره ديگر بر اين قضيه بگذشت بنى الجان كرت ديگر قدم در وادى نافرمانى نهادند و ثانيا بعقوبت ايزدى معاقب گشته جمعى از صلحا كه بر صراط مستقيم راسخ بودند بازماندند و شخصيكه بلميقا نام داشت بر ايشان حاكم و فرمانروا شد و چون دوره ثالثه انقضا يافت ديگرباره آنجماعت از جاده دين قويم انحراف نموده بسخط الهى مبتلا گشتند و حكومت بقيه آن طبقه بر ماهوس كه جمال حالش بر نور فضل و صلاح آراسته بود تعلق گرفت و او تا زمان انتقال بعالم بقا بامر معروف و نهى منكر ميپرداخت و بعد از فوتش اشرار بنى الجان باز آغاز فتنه و فساد كردند و بارى تعالى رسولانی جهة هدايت و ارشاد برايشان فرستاد و آن گمراهان اصلا متنبه نگشتند تا دوره رابعه منتهى شد و حكمت حضرت عزت اقتضاى تجددى كرده طايفه ای از ملائكه عظام بمقاتله ارباب ظلم و ظلام شتافتند و اكثر ايشان را بقتل آورده ابليس را كه بقول اصح از آن ملاعين بود و عزازيل نام داشت با فوجى از صبيان اسير ساختند و ابليس با ملائكه بآسمان رفته نشو و نما يافت و در طاعت و عبادت بمرتبه مبالغه نمود كه مقرب درگاه حضرت احديت شده برتبه تعليم فرشتگان مشرف گشت و چون بنى الجان از مواضع اختفا بيرون آمده بحسب طول زمان نوبت ديگر بسيار شدند و بدستور طريق غوايت مسلوك داشتند ابليس هدايت و ارشاد ايشان را از خالق بلاد و عباد مسألت نموده با فوجى از ملائكه از آسمان بر زمين شتافت و جمعى از مطيعان بنى الجان بدو پيوسته عزازيل يكى از ايشان را كه موسوم بود بهلوت بن بلامت برسم رسالت نزد علماء ارباب جهالت فرستاد تا ايشان را از نافرمانى جناب كبرياء سبحانى تحذير نمايد و آنقوم بى باك آن شخص را هلاك ساختند چون از موعد مراجعت او مدتى درگذشت ابليس ديگرى را بدان امر نامزد كرد و آن گروه ناپاك او را نيز كشته اين قضيه شنيعه بار ديگر تكرار يافت و كرت آخر يوسف بن ياسف بفرموده عزازيل بميان ايشان رفته آنقوم قصد قتل او نيز كردند عاقبت يوسف بلطايف الحيل از زخم گرگ اجل امان يافته خود را بابليس رسانيد و كيفيت حادثه را معروض گردانيد و عزازيل بعد از استجازه از ملك جليل اكثر آن گمراهان را كشته در بسيط زمين رايت حكومت برافراشت و بخار عجب و پندار بكاخ دماغ او تصاعد نموده خود را از جميع مخلوقات اعلم و افضل پنداشت .
ابيات :
ز راه تفاخر بفوج ملك // گهى بر زمين بود و گه بر فلك
نبود آگه از كار و كردار خويش // كه خواهد غلط كرد هنجار خويش
پيوسته در مجالس ملائكه مقربين بحسب ظاهر بر كمال فضيلت خويش دلايل و براهين اقامت كرده باطنا باخود مخمر نمود كه اگر منصب خلافت از بارگاه الوهيت بشخصى ديگر مفوض گردد گردن بمتابعتش در نياورد بلكه در هلاك او شرايط سعى و اهتمام مرعى دارد و در خلال آن احوال جمعى از فرشتگان كه بمشاهده لوح محفوظ رفته بودند در غايت حزن و ملال بازآمده با عزازيل گفتند كه امروز از ملاحظه لوح چنان معلوم كرديم كه عنقريب يكى از مقربان جناب جلال سبحانى بلعنت ابدى مخصوص خواهد گشت و ما هريك از عاقبت كار خود هراسانيم اميد آنكه دعا كنى كه تا هيچ كس از ما بدان بليه عظمى مبتلا نگردد ابليس بر زبان آورد كه اين نايبه بما و شما نسبت ندارد و مدتى مديد است كه من برين قضيه مطلع گشته‌ام و با كس نگفته‌ام القصه شيطان بسخن فرشتگان چندان التفاتى نكرد و بتضرع و استغفار اشتغال ننمود بنابرآن بخذلان ابدى و خسران سرمدى گرفتار گشت نعوذ باللّه منها و در اثناء آن اوقات صداى كوس خلافت آدم در جهان افتاد و نداى (إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً) بگوش هوش عالميان رسيد ملائكه از روى تعجب گفتند (أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ) حضرت علام الغيوب در جواب ايشان فرمود كه (إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ) و فرشتگان از استماع اين جواب بر جرأت خويش متنبه شده بقدم اعتذار و سلوك طريق استغفار پيش آمدند اما ابليس همچنان مغرور بوده بر انكار اصرار نمود و هو الغفور الودود.

■ مجید شجاعی - زنجان - هجدهم خرداد ماه سال 1396 هجری خورشیدی .

برچسب ها: اجنه ، ابلیس ,
[ بازدید : 849 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 16 خرداد 1396 ] [ 0:44 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]