بر پدرم لعنت !!!
... کم کم شعله های خشم توده ها می رفت تا بساط سلطنت دو هزار و پانصد ساله ی شاهنشاهی در ایران را بسوزد و بروبد و فنا کند . دیگر چیزی به پیروزی نهایی نمانده بود ، فرصت داشت از دست می رفت ...
شاه و دست اندر کاران رژیم بر آن شدند که شدت عمل بیشتری بخرج دهند . بنابراین ، بعنوان مثال در شهر زنجان از افسری با تجربه که آجودان مخصوص شاه بود برای ریاست شهربانی استفاده کردند .
نام ایشان سرهنگ کحالی بود و اصالتا" حسب و نسب او به روستای حاج آرش که زادگاه آباء و اجداد نگارنده نیز می باشد ، مربوط می شد .
سرهنگ وارد زنجان شد و اقدامات خود را شروع کرد ...
به عنوان استارت اولیه و نخستین اقدام تصمیم گرفت که علما و روحانیان مؤثر در قیام را ملاقات کند .
او قبلا" با شناختی که از جو شهر زنجان داشت ، افراد ذی نفوذ و معروف را می شناخت . اما باز سعی کرد بر اطلاعات خود اضافه کند و تحقیقاتی بعمل آورد .
پس از چند روز سرهنگ همه ی ارکان و سرکردگان قیام را شناخته بود . او سپس با خودش قرار گذاشت که این افراد را شخصا" از نزدیک ملاقات کند . هدف ، ابلاغ مآموریت خود و اتمام حجت و به اصطلاح زهر چشم گرفتن و ارعاب رهبران مبارزین و انقلابیون بود .
مکان جلسه بیت مرحوم آیت الله نجفی میرزایی که از مشاهیر علمای زنجان بشمار می رفت ، تعیین گردید .
طبق هماهنگی و اطلاع رسانی در شبی از شب ها ، حضرات آیات عظام استاد حاج محمد شجاعی ( رحمة الله عليه ) ، حاج شیخ محمد اسماعیل صائنى ( رحمة الله علیه ) ، حاج آقا عبدالحمید قائمى ( رحمة الله عليه ) ، حاج آقا سلیمی ( حفظه الله ) ، در منزل مرحوم آیت الله نجفی میرزایی اجتماع کردند . خود حضرت آیت الله نجفی میرزایی نیز در منزل و جلسه حضور داشت .
وقتی که بعد از احوالپرسی و تعارفات معموله جلسه رسمیت یافت ، یکی از حضار رو به سرهنگ کحالی کرد و گفت :《 خب ، جناب سرهنگ ما همه گوشمان به شماست . بفرمایید برای چه ما را احضار فرموده اید ؟ 》 .
سرهنگ شروع به صحبت کرد . او گفت : 《 من سرهنگ کحالی آجودان مخصوص اعلی حضرت شاهنشاه هستم . من با مردم سر جنگ ندارم . آمده ام زنجان را آرام کنم . نه با کسی خصومت و پدر کشتگی دارم و نه با کسی عقد اخوت بسته ام . مأمورم و معذور . به من دستور داده شده و من تابع فرمان مافوق هستم . از شما آقایان که افراد با نفوذ این دیار می باشید ، خواهش می کنم مدتی منبر نروید. اگر هم سخنرانی داشتید ، مردم را بر علیه رژیم نشورانید . ملت از شما حرف شنوی دارند . 》 .
سکوت عجیبی بر جلسه حاکم شده بود . همه به چهره ی یکدیگر نگاه می کردند و سر تکان می دادند .
سرهنگ ادامه داد : 《 خلاصه من هر چه لازم بود به شما بگویم ، گفتم . دستوری که داشتم مو بمو و کلمه به کلمه به آقایان ابلاغ کردم . حتی یک حرف و یا یک کلمه هم از خودم اضافه نکردم . 》.
بعد بلافاصله خیلی جدی و شق و رق رو به حضار کرد و گفت :《 اینا مطالبی بود که دستور بود به شما گفته بشه ، اگه دروغ بگم بر پدرم لعنت و اگه باور نکنید بر پدرتان لعنت !!! 》.
البته او به زبان ترکی حرف می زد و لطف کلام و جنبه ی طنز آن بیشتر در زبان ترکی معلوم و مشهود است .
《 یالان دیسم ، دده مه لعنت ، اینانماساز دده زه لعنت . 》.
یک لحظه حضار که همه دانشمند و از افراد موقر شهر بودند ، با بهت و حیرت به سرهنگ و سپس به خود نگریستند . انتظار هر حرکتی از سرهنگ را داشتند ، غیر از این ادبیات عامیانه . ناسلامتی او سرهنگ معروف مملکت و از طرفی هم همشهری آنها بود . نمی دانستند جو جلسه او را گرفته ، یا واقعا" من پنهانی خود را آشکار کرده . و ...
خلاصه بعد از دقایقی که هنوز حضار از شوک جمله ی آخر سرهنگ بیرون نیامده بودند ، سرهنگ خداحافظی کرد و خارج شد . چند لحظه بعد آقای نجفی فرمودند که : 《 عجب شبى شد امشب ! 》.
همه شلیک خنده را سر دادند و عوامی و سادگی و بی اطلاعی سرهنگ از مقتضیات جلساتی از این دست ، مایه ی تفریح جمع گردید .
بیرون که آمدیم تا مدتی در کوچه ، حرف سرهنگ را تکرار می کردیم و می خندیدیم . باز هم می گویم که ایشان این جمله را به زبان ترکی ادا کرده بودند و صد البته با ترجمه اش به زبان فارسی ، لطف و صفا و مزه ی خود را از دست می دهد ...
● خاطره ی فوق را خود نگارنده با گوشهای خودم از لسان مبارک مرحوم آیت الله صائنى استماع کردم . حتی ایشان در اول بحث به حقیر اشاره کرده و فرمودند که عموی بنده نیز جزو مدعوین بودند .
بنده مدت ها در درس ایشان که در منزل شخصی خودشان در کوچه ای در چهار راه امیرکبیر زنجان ، برگزار می کردند ، شرکت داشتم . یعنی جلد دوم کفایة الاصول آخوند خراسانی و نیز کتاب نهایة الحكمه ى مرحوم علامه طباطبایی را نزد این بزرگوار که حقا" در فلسفه بی بدیل بودند ، تلمذ کردم .
● بعد از پیروزی انقلاب ، سرهنگ کحالی به اعدام محکوم شد . بعد از اعدام ایشان تمامی اهالی روستای آباء و اجدادی نگارنده یعنی روستای حاج آرش ، فامیلی خود را از کحالی ، به کمالی تغییر دادند .
● مرحوم مبرور حضرت آیت الله استاد محمد شجاعی از اولیای خاصه ی حضرت حق بودند که عموی مهربان و دوست داشتنی و ولی نعمت نگارنده بشمار می روند . ایشان در بهمن ماه سال گذشته یعنی 1394 خود خرقه تهی کردند و ما را بداغ فراق مبتلا . رحمة الله تبارک و تعالی علیه ، رحمة واسعة .
◆ والسلام علیکم و علی عباد الله الصالحین و رحمة الله و بركاته ◆
★ مجید شجاعی - زنجان - 31 امردادماه خورشیدی - سنه ی 1395 ★
برچسب ها: خاطره ، انقلاب ، زنجان ,
[ بازدید : 1735 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]