★★★ باژبود ★★★

*** عرفان و هنر اسلامی ***

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ ★★★ باژبود ★★★ خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

بر پدرم لعنت !!!


... کم کم شعله های خشم توده ها می رفت تا بساط سلطنت دو هزار و پانصد ساله ی شاهنشاهی در ایران را بسوزد و بروبد و فنا کند . دیگر چیزی به پیروزی نهایی نمانده بود ، فرصت داشت از دست می رفت ...

شاه و دست اندر کاران رژیم بر آن شدند که شدت عمل بیشتری بخرج دهند . بنابراین ، بعنوان مثال در شهر زنجان از افسری با تجربه که آجودان مخصوص شاه بود برای ریاست شهربانی استفاده کردند .

نام ایشان سرهنگ کحالی بود و اصالتا" حسب و نسب او به روستای حاج آرش که زادگاه آباء و اجداد نگارنده نیز می باشد ، مربوط می شد .

سرهنگ وارد زنجان شد و اقدامات خود را شروع کرد ...

به عنوان استارت اولیه و نخستین اقدام تصمیم گرفت که علما و روحانیان مؤثر در قیام را ملاقات کند .

او قبلا" با شناختی که از جو شهر زنجان داشت ، افراد ذی نفوذ و معروف را می شناخت . اما باز سعی کرد بر اطلاعات خود اضافه کند و تحقیقاتی بعمل آورد .

پس از چند روز سرهنگ همه ی ارکان و سرکردگان قیام را شناخته بود . او سپس با خودش قرار گذاشت که این افراد را شخصا" از نزدیک ملاقات کند . هدف ، ابلاغ مآموریت خود و اتمام حجت و به اصطلاح زهر چشم گرفتن و ارعاب رهبران مبارزین و انقلابیون بود .

مکان جلسه بیت مرحوم آیت الله نجفی میرزایی که از مشاهیر علمای زنجان بشمار می رفت ، تعیین گردید .

طبق هماهنگی و اطلاع رسانی در شبی از شب ها ، حضرات آیات عظام استاد حاج محمد شجاعی ( رحمة الله عليه ) ، حاج شیخ محمد اسماعیل صائنى ( رحمة الله علیه ) ، حاج آقا عبدالحمید قائمى ( رحمة الله عليه ) ، حاج آقا سلیمی ( حفظه الله ) ، در منزل مرحوم آیت الله نجفی میرزایی اجتماع کردند . خود حضرت آیت الله نجفی میرزایی نیز در منزل و جلسه حضور داشت .

وقتی که بعد از احوالپرسی و تعارفات معموله جلسه رسمیت یافت ، یکی از حضار رو به سرهنگ کحالی کرد و گفت :《 خب ، جناب سرهنگ ما همه گوشمان به شماست . بفرمایید برای چه ما را احضار فرموده اید ؟ 》 .

سرهنگ شروع به صحبت کرد . او گفت : 《 من سرهنگ کحالی آجودان مخصوص اعلی حضرت شاهنشاه هستم . من با مردم سر جنگ ندارم . آمده ام زنجان را آرام کنم . نه با کسی خصومت و پدر کشتگی دارم و نه با کسی عقد اخوت بسته ام . مأمورم و معذور . به من دستور داده شده و من تابع فرمان مافوق هستم . از شما آقایان که افراد با نفوذ این دیار می باشید ، خواهش می کنم مدتی منبر نروید. اگر هم سخنرانی داشتید ، مردم را بر علیه رژیم نشورانید . ملت از شما حرف شنوی دارند . 》 .

سکوت عجیبی بر جلسه حاکم شده بود . همه به چهره ی یکدیگر نگاه می کردند و سر تکان می دادند .

سرهنگ ادامه داد : 《 خلاصه من هر چه لازم بود به شما بگویم ، گفتم . دستوری که داشتم مو بمو و کلمه به کلمه به آقایان ابلاغ کردم . حتی یک حرف و یا یک کلمه هم از خودم اضافه نکردم . 》.

بعد بلافاصله خیلی جدی و شق و رق رو به حضار کرد و گفت :《 اینا مطالبی بود که دستور بود به شما گفته بشه ، اگه دروغ بگم بر پدرم لعنت و اگه باور نکنید بر پدرتان لعنت !!! 》.
البته او به زبان ترکی حرف می زد و لطف کلام و جنبه ی طنز آن بیشتر در زبان ترکی معلوم و مشهود است .
《 یالان دیسم ، دده مه لعنت ، اینانماساز دده زه لعنت . 》.

یک لحظه حضار که همه دانشمند و از افراد موقر شهر بودند ، با بهت و حیرت به سرهنگ و سپس به خود نگریستند . انتظار هر حرکتی از سرهنگ را داشتند ، غیر از این ادبیات عامیانه . ناسلامتی او سرهنگ معروف مملکت و از طرفی هم همشهری آنها بود . نمی دانستند جو جلسه او را گرفته ، یا واقعا" من پنهانی خود را آشکار کرده . و ...

خلاصه بعد از دقایقی که هنوز حضار از شوک جمله ی آخر سرهنگ بیرون نیامده بودند ، سرهنگ خداحافظی کرد و خارج شد . چند لحظه بعد آقای نجفی فرمودند که : 《 عجب شبى شد امشب ! 》.

همه شلیک خنده را سر دادند و عوامی و سادگی و بی اطلاعی سرهنگ از مقتضیات جلساتی از این دست ، مایه ی تفریح جمع گردید .

بیرون که آمدیم تا مدتی در کوچه ، حرف سرهنگ را تکرار می کردیم و می خندیدیم . باز هم می گویم که ایشان این جمله را به زبان ترکی ادا کرده بودند و صد البته با ترجمه اش به زبان فارسی ، لطف و صفا و مزه ی خود را از دست می دهد ...


● خاطره ی فوق را خود نگارنده با گوشهای خودم از لسان مبارک مرحوم آیت الله صائنى استماع کردم . حتی ایشان در اول بحث به حقیر اشاره کرده و فرمودند که عموی بنده نیز جزو مدعوین بودند .

بنده مدت ها در درس ایشان که در منزل شخصی خودشان در کوچه ای در چهار راه امیرکبیر زنجان ، برگزار می کردند ، شرکت داشتم . یعنی جلد دوم کفایة الاصول آخوند خراسانی و نیز کتاب نهایة الحكمه ى مرحوم علامه طباطبایی را نزد این بزرگوار که حقا" در فلسفه بی بدیل بودند ، تلمذ کردم .

● بعد از پیروزی انقلاب ، سرهنگ کحالی به اعدام محکوم شد . بعد از اعدام ایشان تمامی اهالی روستای آباء و اجدادی نگارنده یعنی روستای حاج آرش ، فامیلی خود را از کحالی ، به کمالی تغییر دادند .

● مرحوم مبرور حضرت آیت الله استاد محمد شجاعی از اولیای خاصه ی حضرت حق بودند که عموی مهربان و دوست داشتنی و ولی نعمت نگارنده بشمار می روند . ایشان در بهمن ماه سال گذشته یعنی 1394 خود خرقه تهی کردند و ما را بداغ فراق مبتلا . رحمة الله تبارک و تعالی علیه ، رحمة واسعة .


◆ والسلام علیکم و علی عباد الله الصالحین و رحمة الله و بركاته ◆


★ مجید شجاعی - زنجان - 31 امردادماه خورشیدی - سنه ی 1395 ★

برچسب ها: خاطره ، انقلاب ، زنجان ,
[ بازدید : 1735 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 31 مرداد 1395 ] [ 3:38 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

نام :
ایمیل :
آدرس وب سایت :
متن :
:) :( ;) :D ;)) :X :? :P :* =(( :O @};- :B /:) =D> :S
کد امنیتی : ریست تصویر
ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]