★★★ باژبود ★★★

*** عرفان و هنر اسلامی ***

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ ★★★ باژبود ★★★ خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

بر پدرم لعنت !!!


... کم کم شعله های خشم توده ها می رفت تا بساط سلطنت دو هزار و پانصد ساله ی شاهنشاهی در ایران را بسوزد و بروبد و فنا کند . دیگر چیزی به پیروزی نهایی نمانده بود ، فرصت داشت از دست می رفت ...

شاه و دست اندر کاران رژیم بر آن شدند که شدت عمل بیشتری بخرج دهند . بنابراین ، بعنوان مثال در شهر زنجان از افسری با تجربه که آجودان مخصوص شاه بود برای ریاست شهربانی استفاده کردند .

نام ایشان سرهنگ کحالی بود و اصالتا" حسب و نسب او به روستای حاج آرش که زادگاه آباء و اجداد نگارنده نیز می باشد ، مربوط می شد .

سرهنگ وارد زنجان شد و اقدامات خود را شروع کرد ...

به عنوان استارت اولیه و نخستین اقدام تصمیم گرفت که علما و روحانیان مؤثر در قیام را ملاقات کند .

او قبلا" با شناختی که از جو شهر زنجان داشت ، افراد ذی نفوذ و معروف را می شناخت . اما باز سعی کرد بر اطلاعات خود اضافه کند و تحقیقاتی بعمل آورد .

پس از چند روز سرهنگ همه ی ارکان و سرکردگان قیام را شناخته بود . او سپس با خودش قرار گذاشت که این افراد را شخصا" از نزدیک ملاقات کند . هدف ، ابلاغ مآموریت خود و اتمام حجت و به اصطلاح زهر چشم گرفتن و ارعاب رهبران مبارزین و انقلابیون بود .

مکان جلسه بیت مرحوم آیت الله نجفی میرزایی که از مشاهیر علمای زنجان بشمار می رفت ، تعیین گردید .

طبق هماهنگی و اطلاع رسانی در شبی از شب ها ، حضرات آیات عظام استاد حاج محمد شجاعی ( رحمة الله عليه ) ، حاج شیخ محمد اسماعیل صائنى ( رحمة الله علیه ) ، حاج آقا عبدالحمید قائمى ( رحمة الله عليه ) ، حاج آقا سلیمی ( حفظه الله ) ، در منزل مرحوم آیت الله نجفی میرزایی اجتماع کردند . خود حضرت آیت الله نجفی میرزایی نیز در منزل و جلسه حضور داشت .

وقتی که بعد از احوالپرسی و تعارفات معموله جلسه رسمیت یافت ، یکی از حضار رو به سرهنگ کحالی کرد و گفت :《 خب ، جناب سرهنگ ما همه گوشمان به شماست . بفرمایید برای چه ما را احضار فرموده اید ؟ 》 .

سرهنگ شروع به صحبت کرد . او گفت : 《 من سرهنگ کحالی آجودان مخصوص اعلی حضرت شاهنشاه هستم . من با مردم سر جنگ ندارم . آمده ام زنجان را آرام کنم . نه با کسی خصومت و پدر کشتگی دارم و نه با کسی عقد اخوت بسته ام . مأمورم و معذور . به من دستور داده شده و من تابع فرمان مافوق هستم . از شما آقایان که افراد با نفوذ این دیار می باشید ، خواهش می کنم مدتی منبر نروید. اگر هم سخنرانی داشتید ، مردم را بر علیه رژیم نشورانید . ملت از شما حرف شنوی دارند . 》 .

سکوت عجیبی بر جلسه حاکم شده بود . همه به چهره ی یکدیگر نگاه می کردند و سر تکان می دادند .

سرهنگ ادامه داد : 《 خلاصه من هر چه لازم بود به شما بگویم ، گفتم . دستوری که داشتم مو بمو و کلمه به کلمه به آقایان ابلاغ کردم . حتی یک حرف و یا یک کلمه هم از خودم اضافه نکردم . 》.

بعد بلافاصله خیلی جدی و شق و رق رو به حضار کرد و گفت :《 اینا مطالبی بود که دستور بود به شما گفته بشه ، اگه دروغ بگم بر پدرم لعنت و اگه باور نکنید بر پدرتان لعنت !!! 》.
البته او به زبان ترکی حرف می زد و لطف کلام و جنبه ی طنز آن بیشتر در زبان ترکی معلوم و مشهود است .
《 یالان دیسم ، دده مه لعنت ، اینانماساز دده زه لعنت . 》.

یک لحظه حضار که همه دانشمند و از افراد موقر شهر بودند ، با بهت و حیرت به سرهنگ و سپس به خود نگریستند . انتظار هر حرکتی از سرهنگ را داشتند ، غیر از این ادبیات عامیانه . ناسلامتی او سرهنگ معروف مملکت و از طرفی هم همشهری آنها بود . نمی دانستند جو جلسه او را گرفته ، یا واقعا" من پنهانی خود را آشکار کرده . و ...

خلاصه بعد از دقایقی که هنوز حضار از شوک جمله ی آخر سرهنگ بیرون نیامده بودند ، سرهنگ خداحافظی کرد و خارج شد . چند لحظه بعد آقای نجفی فرمودند که : 《 عجب شبى شد امشب ! 》.

همه شلیک خنده را سر دادند و عوامی و سادگی و بی اطلاعی سرهنگ از مقتضیات جلساتی از این دست ، مایه ی تفریح جمع گردید .

بیرون که آمدیم تا مدتی در کوچه ، حرف سرهنگ را تکرار می کردیم و می خندیدیم . باز هم می گویم که ایشان این جمله را به زبان ترکی ادا کرده بودند و صد البته با ترجمه اش به زبان فارسی ، لطف و صفا و مزه ی خود را از دست می دهد ...


● خاطره ی فوق را خود نگارنده با گوشهای خودم از لسان مبارک مرحوم آیت الله صائنى استماع کردم . حتی ایشان در اول بحث به حقیر اشاره کرده و فرمودند که عموی بنده نیز جزو مدعوین بودند .

بنده مدت ها در درس ایشان که در منزل شخصی خودشان در کوچه ای در چهار راه امیرکبیر زنجان ، برگزار می کردند ، شرکت داشتم . یعنی جلد دوم کفایة الاصول آخوند خراسانی و نیز کتاب نهایة الحكمه ى مرحوم علامه طباطبایی را نزد این بزرگوار که حقا" در فلسفه بی بدیل بودند ، تلمذ کردم .

● بعد از پیروزی انقلاب ، سرهنگ کحالی به اعدام محکوم شد . بعد از اعدام ایشان تمامی اهالی روستای آباء و اجدادی نگارنده یعنی روستای حاج آرش ، فامیلی خود را از کحالی ، به کمالی تغییر دادند .

● مرحوم مبرور حضرت آیت الله استاد محمد شجاعی از اولیای خاصه ی حضرت حق بودند که عموی مهربان و دوست داشتنی و ولی نعمت نگارنده بشمار می روند . ایشان در بهمن ماه سال گذشته یعنی 1394 خود خرقه تهی کردند و ما را بداغ فراق مبتلا . رحمة الله تبارک و تعالی علیه ، رحمة واسعة .


◆ والسلام علیکم و علی عباد الله الصالحین و رحمة الله و بركاته ◆


★ مجید شجاعی - زنجان - 31 امردادماه خورشیدی - سنه ی 1395 ★

برچسب ها: خاطره ، انقلاب ، زنجان ,
[ بازدید : 1736 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 31 مرداد 1395 ] [ 3:38 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

سفرنامه ی روستای قلعه جوق سیاه منصور انگوران زنجان


... الوعده الوفاء ...


■■■ سفرنامه روستای قلعه جوق سیاه منصور از توابع انگوران زنجان ■■■

ماشین پژوی 206 آبی نفتی باجناقم دل جاده را می شکافت و پیش می تاخت . جاده بسیار پر پیچ و خم و خطرناک می نمود . پستی و بلندیهای پی در پی و پیچ های متوالی رانندگی را مشکل می کرد . هر چند به راننده که پایه یک داشت ، اطمینان داشتم ، اما باز دلهره امانم را بریده بود . تردد ماشینهای سنگین که برای معدن روی انگوران کار می کردند ، نیز مزید بر علت شده بود .
اول ماه مبارک رمضان سال 1393 بود و بنده با در دست داشتن حکم تبلیغ به روستای قلعه جوق می رفتم . هنوز راه درازی در پیش داشتیم . برای اینکه کمی از هول و ولای خودم بکاهم ، نقبی به گذشته زدم .
سوار بر بال خیال به سالهای دور جبهه سفر کردم . من در اولین اعزام ، بعنوان نیروی رزمی - تبلیغی حضور داشتم . اوایل دوران طلبگی من بود و تازه میخواستم شرح لمعتین را شروع کنم . اما شور لبیک گویی به فرمان امام کار خودش را کرد و یک دفعه چشم باز کردم دیدم دارم در شهر قیدار نبی ( خدابنده ) آموزش می بینم .
بعد از حدود دو ماه آموزش که بیشتر به دوره کماندویی می مانست تا آموزش مقدماتی حضور در جبهه ، به جبهه اعزام شدیم .
نیروهای رزمی - تبلیغی ، هم تبلیغ می کردند و هم نبرد . در دوره دوم اعزام بعنوان نیروی رزمنده آنهم در واحد تخریب که تازه با گرفتن نیرو به گردان الرعد تغییر نام داده بود ، مشغول شدم . حالا بماند که چه اتفاقاتی برایم افتاد و چه دسته گلهایی را از دست دادیم و داغشان تا ابد در دلم تازه است ...
پس من چندان آدم بی تجربه ای نبودم !
اما در این سفر ، اضطرابی سخت دلم را می فشرد . رانندگی بی محابای باجناقم نیز این ترس و اضطراب را بیشتر می کرد .
بالاخره به سه راهی ابراهیم آباد رسیدیم . تابلویی توجهمان را جلب کرد که ادامه مسیر را نشانمان می داد . نزدیک شده بودیم .
با شماره شورای محترم تماس گرفتم . گفته شد که :《 در ورودی روستا بعد از پل خانه عالمی ساخته اند که چند موتور در جلویش پارک شده است . آنجا توقف کنید و ما در خانه عالم هستیم . 》 .
ما کم کم وارد دنیای جدیدی می شدیم .
ناگهان خود را در بهشت با صفا و رضوانی بس زیبا و دل انگیز یافتیم . روستا در میان باغات وسیع و بسیار گسترده ای محاصره شده بود . انگار روستا نگینی بود که حلقه ی سبزی بدورش کشیده باشند . مات و مبهوت از این مناظر دلفریب وارد خانه عالم شدیم .
چند نفر مشغول کار بودند . یعنی داشتند اندازه می گرفتند و موکت پهن می کردند . در زمینی حدودا 85 متر ساختمانی بسیار زیبا احداث کرده بودند . با درب ماشین رو و حیاط مناسب و باغچه ای در یک گوشه آن . وارد که شدیم ، دیدیم یک پذیرایی بزرگ و دو اطاق خواب و آشپزخانه در انتظار ماست که بنحو خوبی موکت پوش شده است . اواخر کارشان بود . شورای محترم روستا و فرمانده پایگاه و دهدار وقت محترم و خادم مسجد با ما خوش و بشی جانانه کردند .
کیف و ساکمان را در گوشه ای گذاشتیم . بعد از مدت کوتاهی باجناق خدانگهداری گفت و من بدرقه اش کردم . او سوار توسن رهوارش راهی ماهنشان شد . لازم به ذکر است که ایشان محل کارش ماهنشان و محل سکونتش زنجان می باشد . من مانده ام که چگونه و چطور او هر روز این همه راه را میکوبد و این مسیر سخت را رفت و آمد می کند . خداوند از بلیات ارضی و سماوی حفظش فرماید .
خلاصه من ماندم با افرادی که نه آنها شناختی روی من داشتند و نه بنده ایشان را می شناختم . مقداری احوالپرسی کرده و از هر دری سخنی بمیان آوردیم و کم کم من شیفته ی اخلاق ساده ، پاک و بی آلایش آنها شدم .
ناگهان نوای دلکش قرائت آیات وحی از بلندگوی مسجد ، نشان داد که وقت ادای فریضه ظهر نزدیک می شود .
از منزل زدیم بیرون و راهی مسجد شدیم . چه مسجد زیبا و خوبی ! چه مسجد با برکتی که همه ی ایام سال درش به همت اهالی و خادم زحمتکش آن باز باز است ! اهالی هر وقت دلشان خواست با خداوند سخن ساز کنند رو به این مکان مقدس می آورند . نام مسجد بنام نامی سومین خورشید منظومه محمدی ( ص ) ، یعنی امام حسین علیه السلام است . و چه علاقه ی عجیبی مردم روستا به امام حسین علیه السلام دارند . در محرم و صفری که آنجا بودم با چشمان خود عمق عشق و ارادت مردم به اهل بیت رسالت علیهم السلام ، مخصوصا امام حسین علیه السلام را دیدم .
وضو ساختیم و به نماز پرداختیم . در میان دو نماز ظهر و عصر ، خادم بزرگوار مسجد با چه خلوص نیت و حضور قلبی شروع به خواندن ادعیه و تعقیبات مربوطه نمود . واقعا" در آن نماز بود که احساس کردم در خانه ی خودم هستم و بهیچوجه بعد از آن دیگر احساس غریبی نکردم .
بعد از نماز خادم اطلاع داد که افطار در منزل شورای محترم دعوت هستیم . کم کم با اهالی آشنا می شدم و با خود می اندیشیدم که حالا چه چیزی برای ارائه به این مردم شریف داری ؟! چگونه شروع کنم و از کدام مطلب سخن ساز کنم که بتوانم رسالت خود را بنحو احسن انجام داده و جواب محبتهای بی آلایش اهالی را داده باشم ؟!
بعد از آن سعی کردم مطالب تازه و بروز آماده کرده و در اختیار این قشر فهیم و نجیب قرار دهم .
روزهای گرم و داغ تابستان یکی پس از دیگری سپری می شد و من غرق در گرمای محبت روستاییان بودم .
چه مراسمات بیاد ماندنی و جذابی آنجا برگزار شد ! هرچه به پایان ماه رمضان نزدیک میشدیم ، غم غریبی دلم را درهم می فشرد ...
آن غصه این بود که چگونه می توان از این روستای پربرکت دل کند و راهی شهر شد ؟!
شهری که پر است از انسانهایی که نمی دانم چرا برایم غریبه اند و چرا چندین چهره دارند و چرا هزار زبان در کام ؟!
چاره ای نبود و با اتمام ماه مبارک با درد و دریغی در دل با اهالی وداع کردم و راه شهر در پیش گرفتم .

★ به علت فرصت کم و ضیق مجال به همین مقدار بسنده می کنم . اگر خواستید و خوشتان آمد باز هم از خاطراتم برایتان خواهم نوشت . ★

◆ پاینده باشید و مانا ، مجید شجاعی ، زنجان ، 29 امرداد ماه خورشیدی ، ساعت 2356 ◆

برچسب ها: قلعه جوق سیاه منصور , انگوران زنجان , سفرنامه ,
[ بازدید : 3113 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 30 مرداد 1395 ] [ 0:18 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

■■■ من بدم می آید !!! ■■■


• من از دلهای پر از کینه که به اجبار لبخندی به گوشه ی لب نشانده اند ، بدم می آید .
من از کلمه ی دوستت دارم که بسیار تجاری و بازاری شده ، بدم می آید .
من از دوستی های داد و ستدی و پر از دوز و کلک و نیز از بادنجان دور قاب چینها بدم می آید .
من از اجتماعی که رو به هرزه گی و هرزه درایی و پلشتی دارد ، بیزارم .
من از فرهنگی که بازیچه سیاست مداران شده و سخت تهی اش می بینم ، نفرت دارم .
من از سیاستی که یک رنگ نیست و بوی مصلحت می دهد نه حقیقت ، ننگ دارم .
من از دوستی که رنگ و بوی خدایی داشت و ناگهان در کوچه ای متلک پرانیش را دیدم ، بدم آمد .
من از مؤنث نماهای زیر ابرو برداشته و از مذکر نماهای گیس بریده ، چندشم می شود .
من از هر چیزی که رنگ باد و بید ( اوپورتون ) داشته باشد ، حالم بهم می خورد .
من از قلم به مزدهای حراف قهوه خانه نشین گریزان از جبهه و جنگ ، عار دارم .
من از سینمایی که بیشتر به فکر گیشه است تا ریشه و ارزشها و حقایق و درد انسان ، بدم می آید .
من از موسیقی ای که خارج از دستگاه است و لا یتچسبک و ینگه دنیایی ، نفرت دارم .
من از کسانی که محبت گدایی می کنند و هم از آنهایی که آنرا می فروشند ، استفراغم می گیرد .
من از دست عرفان و عارف نمایان لافی ، نه نابی که مغازه دارند ، عصبی می شوم .
من از طلبه ای که طالب چیز دیگری غیر علم است و دانشجویی که جوینده ی چیز دیگری غیر دانش است ، بیزارم .
من از گلها و پرندگان مصنوعی و بهتر بگویم ، هر چیز غیر طبیعی گریزانم .
من نه شوپنهاورم و نه صادق هدایت و نه ... اما از خیلی چیزهای دنیای شما بدم می آید .
آری من بدم می آید ...

" نبشته آمد در زمستان سال 1377 - قم "

[ بازدید : 1747 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 29 مرداد 1395 ] [ 0:28 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

★★★ بسیار مهم ★★★


پیشنهاد می کنم ، مطالعه ی این پست را از دست ندهید :

روزی رسول خدا صلوات الله علیه و آله به امام علی علیه‌السلام فرمودند : یا علی پنج کلمه از علم برای تو بگویم یا پنج هزار دینار پول به تو بدهم .
حضرت علی علیه‌السلام به پیامبر خدا عرض کردند : اگر پنج کلمه علمی به من یاد بدهید بهتر از کل دنیاست.
رسول خدا فرمودند :
شبها نخواب تا اینکه یک ختم قرآن را خوانده باشی.
شبها نخواب تا اینکه هزار دینار صدقه بدهی.
شبها نخواب تا اینکه یک بنده بخری و آزاد کنی.
شبها نخواب تا اینکه خودت را از آتش آزاد کنی.
شبها نخواب تا اینکه هزار رکعت نماز بخوانی.

امام علی علیه‌السلام عرض کردند : یا رسول الله مگر در یک شبانه روز می‌شود همه این کارها را انجام داد ؟

پیامبر اکرم فرمودند :
شبها قبل ازخواب سوره توحید ، معوذتین (سوره ناس و فلق) ، سوره حمد و آیه اول تا آیه پنجم سوره بقره را بخوان که اگر بخوانی یک ختم قرآن کرده‌ای.
اگر بر من و اهل بیت من ده مرتبه صلوات بفرستی ؛ مثل اینکه هزار دینار صدقه دادی.
اگر این عبارت را ده مرتبه بگویی انگار که یک بنده خریده ای و آزاد نموده ای: « واِذا قَرَأتَ لا اله إلا الله وحدَهُ لاشریک له, له المُلک و له الحَمد یُحیی و یُمیت و هو حیٌ لا یموت بِیَدهِ الخَیر و هو علی کل شیٍ قدیر» .
اگر موقع خوابیدن ده مرتبه بگویی :لا حول ولا قوه إلا بالله العلی العظیم ، مثل این است که خودت را از آتش آزاد کرده ای.
و اگر این ذکر را ده مرتبه بگویی :《 یفعل الله ما یشاء به بقدرته و یَحکُم ما یرید به بعزته .》یعنی : خداوند هر چه بخواهد به قدرت خودش انجام می‌دهد و به هر چه اراده کند حکم می کند ، مثل این است که هزار رکعت نماز خوانده‌ای .

■ التماس دعا و اندیشه - مجید شجاعی .

برچسب ها: بسیار مهم ,
[ بازدید : 522 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 27 مرداد 1395 ] [ 18:34 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

■■■ علت فشار بر انسان هنگام قبض روح ■■■



‍● در روایت آمده است که از معصوم سؤال شد : چرا هنگام دمیدن روح در بدن ، اینقدر سختی و فشار وجود نداشت ، اما به هنگام قبض روح و جدایی آن از بدن ، این همه فشار و اذیت بر انسان وارد می شود ؟ ایشان فرمودند : این به خاطر انس ما با بدنمان است، چون با بدن انس گرفته و بدان عادت کرده ایم ، به هنگام فراق و جدایی اذیت خواهیم شد .

● آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده ...

منبع : روایت ، نقل قول از استاد عابدینی - شرح تفسیر المیزان .

برچسب ها: قبض روح ,
[ بازدید : 487 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 26 مرداد 1395 ] [ 13:37 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

♥★♥ عجب جاه و جلالی دارد ، این حضرت معصومه ( س ) ♥★♥


‍ ‍ 🔻اين جريان از حضرت معصومه عليهاالسلام مشهور است؛ ولي ما خودمان در حرم درس آیت الله مرعشي رضوان اللّه‏ تعالي عليه مي ‏رفتيم. از شدت علاقه به حضرت معصومه منبرشان را جوري گذاشته بودند که روبه روي ضريح بود. ده دقيقه يك ربع قبل از درس، مطالب شيريني مي‏ گفتند.
يك بار اين قضيه را گفتند که البته مختلف نوشته شده؛ ولي من از خودشان شنيدم و سعي بر حفظ هم داشتم. يادم هست كه فرمودند:
▪️پدر من آسيد محمود، فاضل بود و مدتي سعي و اهتمام کرد برای اينكه راجع به حضرت فاطمه عليهاالسلام دو مسأله را روشن كند؛ يكي اينكه زمان شهادت فاطمه زهرا عليهاالسلام كي است؟ آيا هفتاد و پنجم است يا نود و پنجم بعد از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله؟ و يكي اينكه قبر حضرت زهرا عليهاالسلام كجاست؟
مدتي شروع مي‏ كند در كتاب ‏ها گشتن؛ ولی دستش به جايي بند نمي‏ شود. حتي مي‏ فرستد كتاب‏ هايي را خيلي با سختي از مصر برايش بياورند. ايشان، كتاب ‏هاي تاريخي را دنبال كرده بود كه اين دو ابهام را از تاريخ بردارد. خيلي تحقيق مي‏ كند؛ ولی دستش به جايي نمي ‏رسد و دلش آرام نمي ‏گيرد.
مدتي، ديگر كتاب ‏ها و تحقيقات را مي‏گذارد كنار و از باب توسل وارد مي‏ شود. این سید، گريه و زاري و توسل می‌ کند كه من مي‏ خواهم اين دو مسأله برايم روشن شود.

▫️من این جوری يادم است که می گفتند:
شش ماه، توسلش شبانه روز طول مي‏ كشد، تا اينكه يك شب امام صادق عليه‏السلام را در خواب مي‏ بيند.
حضرت صادق عليه‏السلام به او مي ‏فرمايند:
«آسيد محمود! بيهوده خود را به زحمت مينداز. بگذار مردم بپرسند كه چرا بايد قبر بلال حبشی مشخص باشد؛ ولي قبر دختر پيغمبر مشخص نباشد؟ خداوند، جاه و جلال و جبروت فاطمه زهرا سلام الله علیها را به فاطمه معصومه عليهاالسلام داده است. هر چه مي‏خواهی از او بخواه»

▪️يادم هست آقاي مرعشي مي‏ فرمودند: «اين كلمه جبروت در غير خداوند متعال گفته نشده؛ ولي در خواب، امام صادق عليه‏السلام به پدر من، گفتند: جاه و جلال و جبروت...».
آقاي مرعشي مي‏ گفتند:
«پدر من ديگر بعد از آن، اهتمامش به زيارت حضرت معصومه عليهاالسلام خيلي بيشتر شده بود».
مقام حضرت زهرا عليهاالسلام در دنيا و چنین بهره ‏برداري از حرم ایشان امكان‏ پذير است .

برچسب ها: حضرت معصومه ( س ) ,
[ بازدید : 539 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 14 مرداد 1395 ] [ 20:37 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

☆☆☆ دلیل اصلی گفتن اذان در گوش نوزاد ☆☆☆


★ تلقین اسلام در بدو تولد :


دلیل اصلی اذان گفتن در گوش کودکی که به تازگی در یک خانواده مسلمان به دنیا آمده، این است که نخستین صدایی که گوش او دریافت می کند، اذان و اقامه باشد که شامل توصیف عظمت و بزرگی خداوند متعال است. چون انسان با شهادت دادن به یگانگی خدا، رسالت پیامبر(ص) و امامت حضرت علی(ع) وارد دایره اسلام و مذهب تشیع می شود. به همین دلیل است که به محض تولد یک مسلمان، شعار اسلام در گوش او خوانده و به او تلقین می شود؛ همان طور که در زمان مرگ و خروج او از دنیا نیز یگانگی خدا و جمله توحید که ذکر «لااله الاا...» است به او تلقین خواهد شد. نکته قابل توجه این است که هر چند کودک تازه متولد شده جملات اذان و اقامه و مفهوم آن را درک نمی کند اما خواندن همین ذکرها بر روح و جسم او اثر می گذارد و روحیه مسلمانی او را تقویت خواهد کرد. به همین دلیل لازم است پدران و مادران این سنت مهم و زیبای اسلامی را که از پیامبر (ص) آموخته ایم مورد توجه داشته باشند .

★ وقتی شیطان رانده می شود :

درست است که کودک تازه متولد شده توان درک مفاهیم والای جمله ها و عبارت های اذان و اقامه را ندارد اما نباید با این بهانه از اجرای این سنت مهم و پسندیده پیامبر(ص) و ائمه معصوم(ع) غافل شد. زیرا خواندن اذان و اقامه در گوش نوزاد آثار و برکات بسیار مهمی برای او به همراه دارد که غفلت از آن می تواند آسیب هایی را متوجه جسم نحیف و روح آسیب پذیر او کند. در همین خصوص در کتاب «بحارالانوار» روایتی نوشته شده مبنی بر این که پیامبر(ص) فرموده اند: «کسی که نوزادی برایش به دنیا می آید در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگوید، بدین ترتیب شیطان به او آسیب نمی رساند».بنابراین براساس روایت های اسلامی یکی از مهم ترین آثار خواندن اذان و اقامه در گوش نوزاد این است که شیطان را از وجود او دور می کند. آوردن نام خدای متعال در هر مکانی موجب فرار شیطان می شود. شیطان که در صدد نفوذ به قلب پاک انسان تازه متولد شده است، با آوردن عبارت های اذان و اقامه راهی جز فرار نخواهد داشت. در این خصوص باید توجه داشته باشیم که براساس روایت های مستند، شیطان هر لحظه منتظر است انسانی به دنیا بیاید تا او را گمراه کند. طبیعی است چنین انتظاری درخصوص کودکانی که در خانواده های مسلمان متولد می شوند بیشتر است. در چنین شرایطی است که خواندن عبارت آرامش بخش اذان و اقامه در گوش نوزاد، شیطان را از گمراه کردن و فریب دادن او ناامید می کند. نوزاد نیز در همان لحظات اول ورودش به دنیا با شنیدن اذان و اقامه که ذکر توحید خدا و رسالت پیامبر گرامی اسلام(ص) و امامت حضرت علی(ع) است، دعوت به سوی خداوند متعال و دین اسلام را لبیک می گوید و فرصتی برای شیطان باقی نمی ماند تا با وسوسه ها و وعده های پوچ خود بذر بدی و شر را در دل پاک او بکارد.

★ وفقکم الله لما یحب و یرضی ★
■ چهاردهم امرداد سنه ی 1395 خورشیدی ، زنجان . مجید شجاعی .

برچسب ها: اذان ، نوزاد ، تلقین ,
[ بازدید : 566 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 14 مرداد 1395 ] [ 11:43 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

●●● درمان زبان درازی ●●●


گویند زنی مرتب توسط شوهر آزار می‌دید، و کتک می‌خورد، برای جلوگیری از این مسئله به دعانویس مراجعه کرد و از او خواست دعایی برای جلوگیری از کتک شوهر بنویسد. دعانویس متوجه شد که زن، آدم زبانداری است و همین زبان او را چنین گرفتار نموده است. لذا قلوه سنگی به او داد و گفت: هرگاه دعوا شروع شد این سنگ را در دهان خویش می‌گذاری و گزندی به تو نمی رسد. اتفاقا یکی از روزها دعوا از طرف شوهر شروع شد و منتظر جواب زن بود که جوابی نیامد؛ چرا که قلوه سنگ مانع جواب دادن همسر او شده بود. دعوا بدون کتک کاری خاتمه یافت. زن رفت تا از دعانویس تشکر کند، دعانویس گفت: دعایی در کار نبود، من فقط جلو زبان تو را بستم.

زبان، ما را عدوی خانه زاد است

زبان، بسیار سر بر باد داده است ...



برچسب ها: زبان درازی ,
[ بازدید : 535 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 12 مرداد 1395 ] [ 23:24 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

★★★ قوت قلبی در عصر غیبت ★★★


‍ مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی مثال خوبی زده است که یک زنی دارای پسری می‌شود و شوهرش مرحوم می‌شود ؛ پیش خودش گفته بود که وسایل نان و آب را شوهرم برایم گذارده است , با این پسر زندگی می‌کنم , وقت پیری هم او بزرگ شده است و عزیز و انیس من است.بچه شش هفت ساله شده بود.
یک روز این زن از خانه رفت بیرون , دید پسرش در میان بچه‌ها از همه ضعیف‌تر است ؛ بچه‌های کوچک‌تر از او وی را به زمین می‌زنند. این زن خیلی غصه‌دار شد. آمد فکر کرد دید این بچه بابا ندارد. پدر‌ها می‌آیند بچه‌هایشان را می‌برند و این پسر می‌بیند , فکر کرد که چه کند. یک نقاش آورد و گفت: عکس یک جوان رشید را بکشد و برای او نشان و شمشیری بگذارد. نقاش عکس را کشید. آن را قاب کرد و روی دیوار نصب نمود و پرده‌ای روی آن کشید.
فردا که بچه خواست از خانه بیرون رود گفت: می خواهی پدرت را ببینی؟گفت: بله , پرده را کم کم کنار زد , این بچه چشمش را به عکس دوخت ؛ همان طور که نگاه می کرد دید بازوی بزرگی دارد. یک تکان به بازوهایش داد , نگاهی به ابرو و صورت پدرش کرد،چهره‌اش باز شد. نگاهی به سینه او کرد و سینه را جلو داد.مادر گفت: هر وقت کسی با پدرت کشتی می گرفت , پدرت پای او را می‌گرفت و به پشت بام می‌انداخت. بعد از این او قوت و قدرت گرفت. وقتی از خانه بیرون می‌آمد بچه‌ها جرات نمی‌کردند نزدیک او بروند.
کسی که یاد ولی خدا و عزیز خدا می‌کند، قوی می‌شود ؛ شما هم غصه‌دار نباشید چون صاحب دارید. خدا و پیامبر(ص) و امام‌ها(ع) صاحب شما هستند. در پیشامدها واضطراب‌ها شکست نخورید. صاحب ما همه ما را یاد می‌کند. ما را رها نمی‌کند. انسان که یاد امام زمان(عج) کند، این طور می‌شود.
میرزا جواد آقا برای غیبت حضرت حجت(ع) این مثل را زد که مردم سرشکسته نباشند.
بدانند صاحبی دارند.

منبع : کتاب طوبیای محبت – ص 108

برچسب ها: عصر غیبت ، قوت قلب ، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی ، مرحوم دولابی ,
[ بازدید : 523 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 12 مرداد 1395 ] [ 22:59 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

قلعه جوق سیاه منصور ، در شاهوار منطقه ی انگوران زنجان


با سلام

بزودی سفرنامه بنده به این منطقه ی فردوس گون و بهشت آسا در این پایگاه قرار خواهد گرفت . منتظر باشید .

" مجید شجاعی "


برچسب ها: قلعه جوق سیاه منصور ,
[ بازدید : 656 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 1 مرداد 1395 ] [ 10:13 ] [ ★★★ مجید شجاعی ★★★ ]

[ ]

ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]