■■■ من بدم می آید !!! ■■■
• من از دلهای پر از کینه که به اجبار لبخندی به گوشه ی لب نشانده اند ، بدم می آید .
من از کلمه ی دوستت دارم که بسیار تجاری و بازاری شده ، بدم می آید .
من از دوستی های داد و ستدی و پر از دوز و کلک و نیز از بادنجان دور قاب چینها بدم می آید .
من از اجتماعی که رو به هرزه گی و هرزه درایی و پلشتی دارد ، بیزارم .
من از فرهنگی که بازیچه سیاست مداران شده و سخت تهی اش می بینم ، نفرت دارم .
من از سیاستی که یک رنگ نیست و بوی مصلحت می دهد نه حقیقت ، ننگ دارم .
من از دوستی که رنگ و بوی خدایی داشت و ناگهان در کوچه ای متلک پرانیش را دیدم ، بدم آمد .
من از مؤنث نماهای زیر ابرو برداشته و از مذکر نماهای گیس بریده ، چندشم می شود .
من از هر چیزی که رنگ باد و بید ( اوپورتون ) داشته باشد ، حالم بهم می خورد .
من از قلم به مزدهای حراف قهوه خانه نشین گریزان از جبهه و جنگ ، عار دارم .
من از سینمایی که بیشتر به فکر گیشه است تا ریشه و ارزشها و حقایق و درد انسان ، بدم می آید .
من از موسیقی ای که خارج از دستگاه است و لا یتچسبک و ینگه دنیایی ، نفرت دارم .
من از کسانی که محبت گدایی می کنند و هم از آنهایی که آنرا می فروشند ، استفراغم می گیرد .
من از دست عرفان و عارف نمایان لافی ، نه نابی که مغازه دارند ، عصبی می شوم .
من از طلبه ای که طالب چیز دیگری غیر علم است و دانشجویی که جوینده ی چیز دیگری غیر دانش است ، بیزارم .
من از گلها و پرندگان مصنوعی و بهتر بگویم ، هر چیز غیر طبیعی گریزانم .
من نه شوپنهاورم و نه صادق هدایت و نه ... اما از خیلی چیزهای دنیای شما بدم می آید .
آری من بدم می آید ...
" نبشته آمد در زمستان سال 1377 - قم "
[ بازدید : 1746 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]